به خودم می گویم
بی خیال گفتن
بی حیال نوستن
حتی بیخیال تو
باور کن
هیچ اتفاقی نمی افتد
فقط من فرسوده می شوم
که آنهم بی خیال
که فقط من پیر و افسرده می شوم
ک آنهم بی خیال
فقط قرن های آینده می ماند
و یک حسرت ر دل
و یک داغ در سینه من
ک آنهم بیخیال
و میماند
یک انتظار
ک مرگ سلامم کند به یک لحظه
آنهم بی خیال